سه روز نبودیم : بعلت داشتن کلاس آموزشی
سلام به کلیه دوستان روشن وخاموش
دخترکم همچنان دارو میخوره وعذابی بالاتر از این واسه من نیست که میبینم این داروها روز به روز بچه رو ضعیفتر وشکننده تر میکنه دوستای گلم سفارش تهران رو داده بودن که مسلما بهتره ولی اونم با وجود سینوزیت روژینم همچین فرقی نمیکنه دوباره باید دارو مصرف کنه و....
چه جالب بود از چهار شنبه تا امروز حس دوران دانشجویی (با وجود دوستان صمیمی واستاد مسبوق)به سرم زده بود بدجور
بازهم ذاتا همانیم که بودیم شاید کمی دغدغه هایمان (مادرشدن) تغییر یافته باشد ولی همچنان دوستیهایمان هم محدوده ی قبلی را دارد ولذت بخش است ،خسته شدیم از سه روز پشت سرهم آموزش ولی خب بینش حال هم کردیم کلی.
صبح امروز : خانومی بیدارشده بابایی به دختر:سلام ،صبح بخیر روژین.
دخترم: سلام ،صبح توهم بخیر.
چند دقیقه بعد من که قبلش مکالماتی به جز این باهاش داشتم : به منم بگو سلام صبح بخیر: سلام .
دخترگل:باید از اولش میگفتی.
دیروز خاله شکوه به روژین : ناهار چی خوردی؟؟؟؟
روژین: سوپ .
خاله: سوپ تنها؟؟؟؟
روژین : نه با آبلیموووووووووووووووووو.
روژین به من وخاله شکوه : من میخوام اون لباس عروسم (که دوست مونه برام خریده قابل توجه هاله گلی) واسه عروسی عاطی جون بپوشم .(دختر خاله ی من )
خاله شکوه : پس برا عروسی من نمیپوشی؟؟؟؟
روژین : عروسی شما گذشته.
بعداز یه سال رفتیم باغ یکی از دوستان تا رسیدیم میگه :اههههههههه اینجا که خونشون چوبی بود (منظورش آلاچیقی بود که جمعش کرده بودن)
شوهرش هم برای اینکه روژین نره نزدیک چاه بهش میگفت مادر چاه میبرتت اگه بری جلو(دقت کنین اینا درست مربوط به یکسال پیشه )
روژین : مادر چاهشون کو پسسسسسسسسسسسسس؟؟؟؟؟