تو باله پیشرفتش خوب بوده ومربیشون ازش راضیه وهمش میگه : مامان روژین دخترتون عالیه یه بار که گوش بده واسش کافیه.ولی همون یه بار گوش دادنش منوط به خرید هر جلسه یک تا سه جفت روفرشی از خانومیه که اونجا از این چیزا میفروشه وگاهی به اون روفرشی هم راضی نمیشه وباید واسش کلیپسم بخریم.
از شمال ویادآوری خاطراتش بی نهایت مسرور میشه واولین خاطرشم خیس شدن شلوار مامان جوقه : مونه دیدی کناردریا شلوار مامان جوق خیس شدش ؟؟؟بعدا من فهمیدم که موضوع به روزی مربوط میشه که من رفتم کلاس واونا دریا بعدش مامانم چون شلوارش خیس میشه با مانتوی تنها میشینه تو ماشین ودور خودش چادر می پیچه.
امسال کلاسشون تو مهد خب خیلی قانونمندتره وهمش واحدکارهای مختلف رو کار میکنن اونروز میگه : مونه من نمیرم مهد؟میدونی چرا؟
من : نه مانی چرا؟؟؟؟
میگه : آخه زهراجون خیلی نامرده نمیذاره ما باهمدیگه حرف بزنیم وبازی کنیم همش میگه بشینین سرجاتون امروز واحده کار داریم.
رفتیم پارک یه سری وسایل ورزش بزرگا رو سوار شده یکیشون شبیه اسکی فضایی بودش یه بچه ای اومده بود جلوش رو به بچهه که یه سالی ازش کوچیکتر بود :کوچولو برو کنار اینا خطرناکن
بابایی خیلی به خرید از میوه فروشی وسوپری علاقمنده وهر بار بیرون رفتن باید منجر به خریدی هرچند غیر احتیاجات بشه
بابایی رو به من: چیزی نمیخوای از اینجا(منظور میوه فروشی)
خانم از صندلی عقب: عباس بسته دیگه برو چقدر میخری؟؟
رفتیم بیمارستان عیادت مادربزرگش (مادر عباس)واسش سوپ آوردن میگه : یه کمی از اون بده من بخورم این مونه که بمن غذا نمیده.
دیشب داریم مسواک میکنیم میگم :خاله شکوه اینقدر دلش میخواد تو الان پیشش بودی .بزرگتر شدی میری تنهایی بمونی پیشش .
میگه : منظورت وقتیه که رفتم دانشگاه.